انجام کارهای اداری و واریز فلان مبلغ به وجه فلان تا حدی جذاب بود برام و البته اندکی خسته کننده شاید
اما خب راضیم از خودم
تفاوتِ اخلاقی الانم با ترم یک رو دوست دارم
و اگه الان شاید ترم یک بودم الکی خودمو اذیت نمیکردم
حقیقت ترم یک با همه شیرینی تجربه و لمس دنیای جدید سخت گذشت
واسه منی ک قرار بود بشه تقطه عروجم حتی نزولم شد:|
گذشت و شد تجربه
حقیقتا من و همه هم کلاسیام چن سال دیگ تموم میشیم از کنار هم و این یعنی زیادم حرص و جوش نخوری سر فلان رفتار هم کلاسی قطعا عقلانی تر
الان فازم مدلی شده ک سعی میکنم خیلی خیلی صمیمی هم نشم با هم کلاسیام
باید بپذیرم ک این تفاوت رفتاریشون بخاطر جنس مخالف هست و احتمالا خواهد بود!( این فقط مربوط ب مساله #شیرین نیست و کلا همچین جوی هس:/ )
پس باید کنار بیام و تمام خودمو تو دوستی نریزم ب پاشون
بی خیال تر شم نسبت به همهههه چی
و البته درسسس
و پیروزی تو یه بحرانِ سخت درسی شاید
پ.ن: پروژه دلبر در چ حالی؟ مرسی ک دبیر اسبق و اعضا حمایت کردن از من مرسی #رشد داشتی #مجله
پ.ن2: خیلی دوس دارم الف شم این ترم:( ولی فقط دوس دارم انگار:/ جم کن بابا یه حرکت بزن
پ.ن3: فلسفه وجودی خدااگه کسی دونست برام بگه خیلی واجبه
اگ میشه علمی یا فلسفی بیانش کنید
یادتونه گفتم میخوام ریسک کنم؟!
بی خیال شدم بخاطر احترام ب مسولِ مخالفِ مربوطه
میتونسم با پارتی تپل درستش کنم اما نخواستم
خودم نخواستم
و نمیدونم تا چ حد درست یا غلط بود اما حس الانم بی خیالیه و فارغ بودنه
این ترمم ترم راحتی نیست واقعنی نیاز به تلاش و تلاش دارد
و باید شروع کنم.
.
من حقیقت فارغ از دین و چیزای دیگ ک بولد کردن واسمون ؛خوشم نمیومد از فلان پسرک!
دوری میکردم ازش و تو جلسه وقتی میدیدم دخترا رو همون اول به اسم کوچیک صدا میزنه و کنارشون میشینه با خودم عهد کردم اگ حتی ی بار اسم کوچیک من با پیشوند یا پسوند بیاد ورد زبونش دیگ نرم جلسات:/
و این اتفاق هیچ وقت نیفتاد و الان؟ امروز؟ فهمیدم ی آدم پست و پر ادعاس!
وبدش نمیاد تجربه ی زیاد با دختر ها رو
و این تنها دلیلش روی زیادی ک میبینم دخترا میدن بهش
تعریف های زیاد الکی از کاراش و اینا.
حالا خوبیش اینه امسال از جلسه میره و به قولی جوون بابا:دی
.
روایت داریم درود بر زبانی ک غلطانه باز شود!:|
و گند زده گانیم
روایت شیرین رو با ی اشتباه محض به یکی از ترم بالایی ها گفتم و وای بر من
بهم گفت مشکل تو و و هم کلاسی هات اینه که این شهر دانشجویی رو به منزله ی محل زندگی در نظر گرفتید
میگف چرا تلاشتون کم؟
میگف دغدغتون درس نیستقدر درس رو نمیدونید
میگف این دور همیاتون نخوندناتون تو پنج شنبه و جمعه ها سمه
دیدم راس میگف
الان من ب اندازه همین تایمی که رفتم کلاس و دانشگاه واقعا چی حالیمه؟!
همین واحد هایی گذروندیم مثلا
حتی همون درسایی که گرفتم و چ درسی ک 13شدم
تو ی رنجن علمم! هیچ و پوچ شاید
راستی شما چیکار میکنید که تو دانشگاه کارتون درس بشه و درس و درس؟!
# حرفای یه عینکی کت دوست بهم
# خودمو پس بدید بهم
موندن بین دو راهی منو میترسونه همیشه
یه جورایی تطبیق با هرکدوم سخته برام
و هرکدوم ب اندازه خودشون ریسک پذیر
ته دلم امید دارم به خودم اما یه وقتایی پام ناخودآگاه ممکن فرم تلو تلو شده ها رو بی محابا طی کنه
این طور بگم ک
نه هراس
نه امید
بلکه ادغام هراس و امید
میشه خلاصه ی کل حال الانم
ولی دوست دارم ریسک راه اولی ک خودم خواستمو بپذیرم و برم تو دلش
مثل جسارت زدن تو دل دریا که میترسیدم گریز ناشی از اون احتیاط بود و درست؛ اما تا یه جایی.
. ن اینک فقط از ساحل نظاره گر شم و حتی یه قدم هم لمس نکنم آب رو
و الان دارم میرم تو دلِ انتخاب اولمولی همراهی میخوام
و میدونم تا انتهای این مسیر فقط خودمم و خدامو انتخابم
پ.ن : مثلا چ جور میشه برخورد کرد با کسی ک عاشقته و میگ صلاحتو میخواد اما حرفاش قابل هضم نیست برات؟
میدونید کارم شاید کامل متطقی نباشه اما بی عقلی هم نیست(:
چطور میشه رضایتشو بگیرم؟! چطور نرم میکنید آدمای دور و برتونو؟
و دقیقا مقابل ادمی ک میگ دوستت داره یکی هس خشک و استبدادی
اونو چطور میشه نرم کرد؟!
درباره این سایت